راه رفتن آروین
آروین خان ما یک ماهی بود که می ایستاد ولی پسرم چون خیلی با احتیاط بود راه نمی رفت من هم یک روز مدل آموزش دوچرخه سواری پشت لباسشو گرفتم که راه بره و وسط راه رهاش کردم و خودش ادامه داد و دیگه ننشست من و مادر بزرگش از خوشحالی جیغ میکشیدیم آروین هم که ترسیده بود زد زیر گریه و ما تازه فهمیدیم بچه بیچاره وحشت کرده. عصر که بابایی از سر کار اومد پسرم خودش رفت استقبال بابا و قیافه بابا سروش تو اون لحظه واقعا دیدنی بود.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی